خونه مامان مهرداد که میریم، گاهی پسر کوچولوی همسایه شون رو توی حیاط میدیدیم. خیلییی دلش میخواست با فندق بازی کنه. ماه رمضون چند بار شد که دم افطار میرفتیم یک خوراکی کوچیکی چیزی می بردیم واسه مامان اینا ولی داخل خونه نمیرفتیم (واسه قضیه کرونا که توی پیک هم بودیم)... یک روز پسر کوچولو توی حیاط بود و انگار میخواستن برن جایی. گفت من امروز دارم میرم جایی، میمونید تا من برگردم با فندق بازی کنم؟ گفتم عزیزم ما هم نمیمونیم. میخوایم بریم خونه مون الان. گفت پس برای چی اومدین؟!!!!!!(خیلی شاکی و با تعجب این جمله رو گفت)
حالا این مدت یکی دو باری خونه مامان بودیم خودش اومده در زده اومده توی خونه. از لحظه ای که وارد میشه هم کل خونه رو ملک آبا و اجدادیش میدونه. همه جا میچرخه بازی میکنه. یکم پر سر و صدا هست اما بچه خوبیه. تا وقتی ما نریم خونه مون هم برنمیگرده خونه شون. حدودا 6 سالشه.
چند بار اصرار اصرار که فندق هم بیاد خونه ی ما. من اسباب بازیهام رو بهش نشون بدم و اونجا کلیی وسیله هست بازی کنیم. خب ما فندق رو راستش تا حالا جایی نفرستادیم و خودمون هم که نمیشه بریم نظارت کنیم و اینکه گفتیم براش تبدیل به یک عادت نشه گفتیم نه همینجا بازی کنید . باز یکدفعه دیگه فندق میاد.
بالاخره چند روز پیش خونه مامان مهرداد بودیم، این پسر کوچولو اومد و کلییی بازی کردن بعد باز اصرار که فندق هم بیاد خونه مون. حالا فندق خب طفلک نصف سن اونو داره . خووووووب بازی میکنه ولی دیگه خسته بشه تعارف نداره. میشینه سر جاش کاری به حضور اون نداره. میگفت مامان بریم خونه مون. دیگه وسایلمون جمع کنیم بریم خونه مون. مهرداد هم به من میگفت من و فندق میمونیم تو برو چند ساعتی خونه کارات رو بکن که بدون فندق راحت باشی و ...
حالا اون پسر همسایه هم در حال اصراره که فندق رو ببره خونه شون. بالاخره مهرداد گفت باشه ربع ساعت میاد خونه شما ولی دیگه اومدیم دنبالش بیاد اینور. کلیی خوشحال شد و گفت باشه. فندق خودش میگفت نه من میخوام برم خونه اما یهو راه افتاد پشت سرش اروم رفت خونه شون. قبلش هم بهش گفتم رفتی اونجا چی میگی؟ گفت میگم "سلام.خوبید سلامتید؟"
من اومدم خونه و نفهمیدم چی شد...
بعد مهرداد میگه بگو پسرت چیکار کرده؟!!! وای قلبم یهو کنده شد . گفتم چی کار کرده؟ گفت بعد از بیست دقیقه ای رفتم در خونه همسایه. پسر کوچولو اومده دم در میگم فندق رو بگو بیاد و ... میگه اونجاست و مامانش اومده دم در میگه بفرمایید... رفتم توی خونه میبینم روی مبل خوابه!!!
بچه مون جایی نرفت نرفت، وقتی هم رفت گرفت خوابید!
فندق نسبت به کلمه خواب از بچگی یک گارد خاصی داره. حالا هم میگه من اونجا نخوابیدم که! من خسته بودم. فقط خسته!!!
بعد نسبت به خونه همسایه هم این حس رو گرفته که من فقط همون یکبار میرم خونه مبین اینا! دیگه نمیرم.(مشکلی نبوده ها! این چون رفته خوابیده اونجا حس میکنه مشکل از اون خونه س!!!) ما هم میگیم باشه عزیزم. اگر دوست نداری نرو...
چقدر پسر جالبی دارین!! مگه بازی نکردن که خوابیده!! فکر کنم خیلی بهش خوش نگذشته. اومده بچه مودبی باشه خوابش برده شاید. دکتر هلاکویی خیلی تاکید داره برای فرزندمون دوست خوب پیدا کنیم. من راستش هنوز موفق نشدم!! خیلی سخته.
آخه اینا کلیییی خونه مامان مهرداد بازی کردن. من قشنگ میفهمیدم که فندق خسته س داره میره اونجا... انگاری یک دوری توی اتاقش زده بودن بر اساس چیزهایی که میگه و بعد رفتن یک چیزی روی تلویزیون بهش نشون بده. این بچه ما وقتی خسته س نشستن و ثابت شدنش مساوی با خوابیدنه...
اصلا مهرداد میگه من 20 دقیقه بعد رفتم دنبالش گفتن یک ربعه خوابیده
اره واقعا باید دوست پیدا کنیم واسه بچه ها...ولی خب باید پیش بیاد دیگه. ما همسایه های خودمون هم همه پسرن ولی من بخاطر کرونا زیاد نفرستادمش اینور اونور. وقتی اونها بازی میکنن توی حیاط فندق از پنجره نگاهشون میکنه گاهی و هیچوقت نگفته منم برم بازی. میدونی خیلییییییییی هم شیطونن ماشاالله...حالا انشالا اوضاع بهتر بشه دختر شما هم میره مدرسه بچه ما هم مهدکودکی چیزی دوست خوب هم پیدا میکنن...
آخیی نازی کوچولو .خجالت کشیده که اونجاخوابیده
کم کم باهم دوست میشن به نظرم خوبه که کمی رفت وآمدکنه ودوست پیداکنه
سلام عزیزم
اره. منم دوست دارم دوست پیدا کنه. اما میخوام آروم پیش برم که مطمئن باشم ازش محافظت میکنم هم اینکه خدایی از کرونا میترسم. چون به هر حال هر خانواده با افراد متفاوتی در ارتباط هستش...این طفلک پسر همسایه هم خودش خیلی پیگیره. هر وقت ما میریم خونه مامان اگر بفهمه میاد در خونه که من اومدم بازی کنم. به امید خدا با بهتر شدن اوضاع دیگه بیشتر باید با همسایه ها بچرخه یا حداقل شاید بره مهد کودکی. کلاسی چیزی
عزیییزم فندق
خیلی خوبه که عادت های تربیتی رو نظارت میکنید موفق باشید تو بهترین تربیت و موفقیت برای فندق
ممنون گلی